-
حکایت
جمعه 27 اسفندماه سال 1389 17:45
چه حکایت جالبی است که فراموش شدگان نمی توانند فراموش کنندگان را فراموش کنند....
-
راز عشق شقایق
یکشنبه 22 اسفندماه سال 1389 12:33
شقایق گفت :با خنده نه تبدارم ، نه بیمارم گر سرخم ،چنان آتش حدیث دیگری دارم گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته ز آنچه...
-
استاد اگه میشه یه بار دیگه توضیح بدین
دوشنبه 16 اسفندماه سال 1389 21:02
-
ترس!
یکشنبه 15 اسفندماه سال 1389 10:36
از کسی که کتابخانه دارد و کتاب های زیادی می خواند نترس، از کسی بترس که تنها یک کتاب دارد و آن را مقدس می پندارد ...
-
درد
شنبه 14 اسفندماه سال 1389 12:17
درد من تنهایی نیست درد من مرگ ملتی است که گدایی را قناعت وبی عرضگی را صبر وبا تبسمی بر لب این حماقت را حکمت خداوند می نامند گاندی
-
فهمــیده ام که مدیریت یعنی:
شنبه 14 اسفندماه سال 1389 11:48
فهمــیده ام که مدیریت یعنی: ایجاد یک مشکل - رفع همان مشکل و اعلام رفع مشکل به همه.
-
رویا!
جمعه 13 اسفندماه سال 1389 17:19
رویا هایت را برآورده میکند آنکه آسمانی را می گریاند تا گلی را بخنداند!
-
فقر
جمعه 13 اسفندماه سال 1389 12:41
روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟پسر پاسخ داد: عالی بود پدر! پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟پسر...
-
پرواز!
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1389 20:25
پرنده لب تنگ ماهی نشسته بود و به ماهی نگاه می کرد و می گفت : تو که سقف قفست باز است چرا پرواز نمیکنی ؟
-
مدیریت بحران
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1389 10:45
روزی دو نفر در جنگل قدم می زدند ناگهان شیری در مقابل آنها ظاهر شد یکی از آنها سریع کفش ورزشی اش را از کوله پشتی بیرون آورد و پوشید دیگری گفت بی جهت آماده نشو هیچ انسانی نمی تواند از شیر سریعتر بدود مرد اول به دومی گفت : قرار نیست از شیر سریعتر بدوم کافیست از تو سریعتر بدوم و اینگونه شد که شاخه ای از مدیریت بنام مدیریت...
-
دعا!!!!
چهارشنبه 11 اسفندماه سال 1389 15:28
رنگین کمانی به ازای هر طوفان ، لبخندی به ازای هر اشک ، دوستی فداکار به ازای هر مشکل ، نغمه ای شیرین به ازای هر آه ، و اجابتی نزدیک برای هر دعا . جمله نهایی : عیب کار اینجاست که من '' آنچه هستم '' را با '' آنچه باید باشم '' اشتباه می کنم ، خیال میکنم آنچه باید باشم هستم، در حالیکه آنچه هستم نباید باشم .
-
خوشبخت ترین فرد کسی است که بیش از همه سعی کند دیگران را خوشبخت س
سهشنبه 10 اسفندماه سال 1389 21:22
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. پسرک، در حالیکه پاهای برهنهاش را روی برف جابهجا میکرد تا شاید سرمای برفهای کف پیادهرو کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه میکرد. در نگاهش چیزی موج میزد، انگاری که با نگاهش ، نداشتههاش رو از خدا طلب میکرد، انگاری با چشمهاش آرزو میکرد....
-
اشتباه فرشتگان
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 21:12
درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود . پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید : جاسوس می فرستید به جهنم!؟ از روزی که این ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می کند و... حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است: با چنان عشقی زندگی کن که...
-
زندگی بهتر!
یکشنبه 8 اسفندماه سال 1389 12:29
از خدا پرسیدم:خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟ خدا جواب داد :گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر، با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو . ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز . شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن . ...زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید مهم...
-
بهترین لحظات زندگی از دید چارلی چاپلین...
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 19:21
عاشق شدن آنقدر بخندی که دلت درد بگیره ! بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی هزار تا نامه داری برای مسافرت به یک جای خوشگل بری به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی از حموم که اومدی بیرون ببینی حو له ات گرمه ! آخرین امتحانت رو پاس کنی کسی که معمولا زیاد نمیبینیش ولی دلت...
-
پروردگار
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 17:53
آنچه به پروردگار مدیونیم , دوست داشتن دیگران است.
-
مارمولک!!فوق العاده است...
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 13:13
خانههای ژاپن با دیوارهایی ساخته شده است که دارای فضای خالی هستند و آن را با چوب میپوشانند. در یکی از شهرهای ژاپن، مردی دیوار خانهاش را برای نو سازی خراب میکرد که مارمولکی دید . ..... میخ از قسمت بیرونی دیوار به پایین کوبیده شده و به اصطلاح مارمولک را میخکوب کرده بود. مرد چشم بادامی، دلش سوخت و کنجکاو شد. وقتی...
-
داستان کوتاه
جمعه 6 اسفندماه سال 1389 20:46
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می...
-
زیباترین قلب
جمعه 6 اسفندماه سال 1389 01:33
روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیباترین قلب را در تمام آن منطقه دارد. جمعیت زیادی جمع شدند. قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود. پس همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیده اند. مرد جوان، در کمال افتخار، با صدایی بلندتر به تعریف از قلب خود پرداخت....
-
حس غریب
جمعه 6 اسفندماه سال 1389 00:52
من خودم بودم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزید من نه عاشق بودم و نه آلوده به افکار پلید من به دنبال نگاهی بودم که مرا از پس دیوانگی می فهمید بس که دیوار دلم کوتاه است . هرکه از کوچه ی تنهایی من می گذرد ، به هوای هوسی هم که شده . سرکی می کشدو می گذرد
-
گل های قالی
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1389 23:28
با اینکه گل های قالی خارندارند ، مردم با کفش روی آن پا می گذارند
-
آدمه خوش شانس!
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1389 14:25
از بدو تولد موفق بودم، وگرنه پام به این دنیا نمی رسید . از همون اول کم نیاوردم، با ضربه دکتر چنان گریهای کردم که فهمید جواب «های»، «هوی» است . هیچ وقت نگذاشتم هیچ چیز شکستم بدهد، پیدرپی شیر میخوردم و به درد دلم توجه نمی کردم ! این شد که وقتی رفتم مدرسه از همه هم سن و سالهای خودم بلندتر بودم و همه ازم حساب میبردند ....
-
پیغام گیر تلفن مادربزرگ ها و پدربزرگ !
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1389 14:10
ما اکنون در دسترس نیستیم؛ لطفا" بعد از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید: اگر شما یکی از بچه های ما هستید؛ شماره 1 را فشار دهید. اگر می خواهید بچه تان را نگه داریم؛ شماره 2 را فشار دهید. اگر می خواهید ماشین را قرض بگیرید؛ شماره 3 را فشار دهید. اگر می خواهید لباسهایتان را تعمیر کنیم؛ شماره 4 را فشار دهید. اگر می خواهید...
-
شاگرد و راهب
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1389 00:01
روزی شاگرد یه راهب پیر هندو از او خواست که واسش یه درس بیاد موندنی بده . راهب از شاگردش خواست کیسه نمک رو بیاره پیشش ، بعد یه مشت از اون نمک رو داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست اون آب رو سر بکشه . شاگرد فقط تونست یه جرعه کوچک از آب داخل لیوان رو بخوره ، اونم بزحمت . استاد پرسید : " مزه اش چطور بود ؟ "...
-
دو گدا
دوشنبه 2 اسفندماه سال 1389 21:13
دو گدا در یکی از خیابان های شهر رم کنار هم نشسته بودند. یکی از آنها صلیبی در جلو خود گذاشته بود و دیگری ستاره داوود. مردم زیادی که از آنجا رد می شدند به هر دو نگاه می کردند ولی فقط تو کلاه کسی که پشت صلیب نشسته بود پول می انداختند. کشیشی که از آن جا رد می شد مدتی ایستاد و دید که مردم فقط به گدایی که پشت صلیب نشسته پول...
-
سکوت تلخ
دوشنبه 2 اسفندماه سال 1389 11:14
من دختری از تبار مشرقم من سکوتم ، سکوت تلخ حرف های ناگفته... من شکسته در خودم،شکست پاک ترین احساس ها... من پناه گرفته در غرورم ایستاده میان توفان ها ... مرا خواهی یافت میان چهاردیواری این اتاق محصور اما اندیشه ام را نه... ... مگر در بیکران های دور میان دشت های آزادی و نور ... خالی از نیرنگ و فریب و نگاه های کور.
-
تبریک
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1389 15:12
حق چو دید آن نور مطلق در حضور/ آفرید از نور او صد بحر نور آفرینش را جز او مقصود نیست/ پاک دامن تر زاو موجود نیست میلاد ششمین اختر تابناک آسمان ولایت و نبی اکرم نور هدایت مبارک باد
-
جالبه!
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1389 02:40
-
قاطر پیر
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1389 01:23
باران بشدت می بارید و مرد در حالیکه ماشین خود را در جاده پیش می راند ناگهان تعادل اتومبیل بهم خورد و از نرده های کنار جاده به سمت خارج منحرف شد. از حسن امر، ماشین صدمه ای ندید اما لاستیک های آن داخل گل و لای گیر کرد و راننده هر چه سعی نمود نتوانست آن را از گل بیرون بکشد. به ناچار زیر باران از ماشین پیاده شد و به سمت...
-
در جستجوی الماس
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 21:25
می گویند کشاورزی آفریقایی در مزرعه اش زندگی خوب و خوشی را با همسر و فرزندانش داشت. یک روز شنید که در بخشی از آفریقا معادن الماسی کشف شده اند و مردمی که به آنجا رفته اند با کشف الماس به ثروتی افسانه ای دست یافته اند. او که از شنیدن این خبر هیجان زده شده بود، تصمیم گرفت برای کشف معدنی الماس به آنجا برود. بنابراین زن و...