در صبح آشنایی شیرینمان ،تو را
گفتم که :«مرد عشق نئی» باورت نبود
در این غروب تلخ جدایی هنوز هم
می خواهمت چو روز نخستین ولی چه سود؟
پنداشتی که کوره ی سوزان عشق من
دور از نگاه گرم تو خاموش می شود؟
پنداشتی که یاد تو ،این یاد دلنواز
در تنگنای سینه فراموش می شود؟
تو رفته ای که بی من،تنها سفر کنی
من مانده ام که بی تو ،شبها سحر کنم
تو رفته ای که عشق من از سر به در کنی
من مانده ام که عشق تو را تاج سر کنم.
روزی که پیک مرگ مرا می برد به گور
من ،شبچراغ عشق تو را نیز می برم
عشق تو،نور عشق تو،عشق بزرگ توست
خورشید جاودانی دنیای دیگرم!
سلام عزیزم
عجب شعر باحالی بود چسبید
دستت درد نکنه
سلاام..
مرسی عزیزم قابلی نداشت
سلاااااام دوست عزیز
خیلی بااحساس بود
می خواهمت چو روز نخستین ولی چه سود؟
زیبابود
سلام عزیزم...
مرسیی
سلام
بدو بیا اپیدم منتظرتم
سلااام...
اوومدم
نایس
سلام!
پست خیلی قشنگی بود مرسی
موفق باشی...
سلاام..
ممنوون
سلام
شعر خوبی بود دستت درد نکنه درضمن خیلی ممنونم که به وبلاگم سر زدی بازم منتظرت هستم. روزهای خوبی داشته باشی.
سلام...
خیلی ممنون...
باشه
سلام
به رسم دیدو بازدید های آشنا ها به خودم اجازه دادم تا در وبلاگت نظر بزارم و از شما دوست گرامی تشکر کنم
ممنون که تو وبلاگم نظر گذاشتی بازم بهم سر بزن ممنون میشم اگه عیبهای وبلاگم رو میگفتی
ویلاگ جالب و پر بیننده ای داری
شاد وسالم باشی
وبلاگ شما لینگ شد یا نام خودتون
یا علی
پرنده مهاجر
سلاام...
خیلی خیلی ممنوون...
چشم حتما
سلام
یه سر بیا فانوس ببین چه خبره!!!!!
خدا داده شکلک!!!!!
اوووووووووووووووومدم...
سلام
بدو بیا اپیدم منتظرتم دیر نکنیییییییییییییییییی
سلااااااام...
اوووووووووووومدم...
عاشق مشیری ام. مرسی عزیزم.
منم همینطور محشره...
پنداشتی که کوره ی سوزان عشق من
دور از نگاه گرم تو خاموش می شود؟
...
...
...
فوق العاده بود
مرسی ، مرسی
خواهش میشه....
ممنووون.....
واقعا حرف نداره خیلی عالی بود تشکر