آرزویم اینست نتراود اشک درچشم توهرگزمگرازشوق زیاد..

وبه اندازه هرروزتو عاشق باشی ...عاشق آنکه تورامی خواهد...

آرزویم اینست نتراود اشک درچشم توهرگزمگرازشوق زیاد..

وبه اندازه هرروزتو عاشق باشی ...عاشق آنکه تورامی خواهد...

هر جای دنیا که بروی باز هم عاشق می شوی

هر جای دنیا که بروی باز هم عاشق می شوی

فرقی نمی کند...این که یک باره به سرت بزند که بروی ..
یک جایی دیگر 
 جایی که شبیه این جا نباشد .
شاید شهری دیگر . کشوری دیگر 
جایی که آسمانش آبی تر باشد 
ولی باور کن 
هر جای دنیا که بروی باز هم عاشق می شوی .
روزی نگاهت در نگاهی گره می خورد و دلت می لرزد



به خیالت محکم بوده ای نه ؟! 
باور نکن

...در این دنیا محکم تراز سنگ هم دیده ای ؟ 
.وقتی که دستخوش جزر و مدهای عشق شدی
 سنگ هم که باشی آن قدر صیقل می خوری تا زیبا شوی ! 
 
 
هر جای دنیا که بروی باز هم چشم هست ...دل هست ..
.و بیشترش شاید 
...تنهایی هست ..

و یک نفر که وقتی نزدیکت می شود بیقرارش شوی..
 دور می شود دلتنگش شوی ...
می گریزد، به دنبالش بدوی .
..اما همین که خیال رسیدن به سرت بزند ،نمی رسی... تلاش نکن !
 از من می شنوی اگر عاشق شدی بی خیال رسیدن باش !

عشق فرصتی برای رسیدن نیست ..
 شاید عشق
 توی همین فاصله ها، یک جایی کنار همین اشک های گاه و بی گاهت.
.. جایی کنار همین ترانه هایی که ناگفته ماندند
و یا در مسیر گفتن از دهن افتادند 
باشد

 و شاید توی همین سکوت گلوگیر و بیقراری های دم غروب .
..انتظارهای بی پاسخ به نامه های مهر شده با اشک
 که هرگز به دستش نرساندی

..یا شاید.......نمی دانم..
.همین پریشان کردن گیسوانت ...پوشیدن زیباترین پیراهنت 
نشستن ات لب پنجره ... 
همین چشم براهی 
 و دلشوره های شیرینش
 

...اصلا شاید عشق همه اش همین باشد !

 اصلا عشق شاید همه اش درست لحظه ی جدا شدن متولد شود
 


 شاید  هم متولد مهر باشی و بخواهی که عشق و مهر ازسر انگشتانت
در دل نوشته هایت زاده شود
 
ولی باید بدانی گاهی وقتی از دست می دهی به دست آورده ای !
 درست همان لحظه که از دست می دهی عاشق ترین می شوی !
عشق و جدایی همزاد هم اند !
همان طور که هر سلام و خداحافظی 
 جدایی ناپذیرند ! 

 
پس خودت را آماده کن ! بگذارهدف خود عشق باشد...باور کن زندگی معنا پیدا میکند ..زیبا میشود ..
شاید اگر به او برسی غروب ها این قدر زیبا نباشد 
نظاره کردن طلوع خورشید همراه صدای قلبت این قدر لطیف و آهنگین نباشد 
بوی یاس امین الدوله توی حیاط این قدر دل انگیز نباشد 
چون عاشقی .....
زندگی برایت زیباست ..

 
  قرن هاست که عشق دست از سر آدمی بر نمی دارد ! 
حالا چه عاقل ترین باشی چه دیوانه ترین ! 
روزی مسحور چشمانی می شوی که بی تابت می کند !
 حالا خودت می دانی انتخاب با توست
 یا تمام این جاده ی سخت و پر پیچ و خم را به خیال رسیدن می دوی و 
 اگر سراب بود می شکنی !
 

 
یا تنها به مسیر می اندیشی ..
.به زیبایی ها و سختی هایی که هر لحظه برایت ظاهر می شوند !
 
درست این است 
 بگذار معشوق زیبایی مسیر باشد ...
زیبایی حرکت ...تکاپو ...امید ...زندگی ...
نه رسیدن ! 
که اگر تنها رسیدن باشد یک جایی تمام می شوی ! 
یک جایی که دستت به دستانش برسد !
 

 
حالا دلتنگ چه هستی ؟
 این که روزهاست او را ندیده ای ؟ 
یا خیال بی مهری اش دارد دیوانه ات می کند ؟ 
یا هنوز گرفتار سکوتی و از دلت گریخته ای ؟ 
یا خسته از تمام فاصله ها و نرسیدن هایی ؟ ...
این ها غصه های تکراری همه ی عاشق های دنیاست ..
.وقتی گرفتار یکی از این ها می شوی 
یادت می رود که عشق یعنی
 همین ها !
 

 
تو داری صیقل می خوری که زیبا شوی 
باور کن خدا دل زیبا را به هرکسی نمی دهد .
خوب بوده ای..لیاقت داشته ای که عاشق شده ای !
 

نظرات 1 + ارسال نظر
سوار بی اسب شنبه 22 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 06:08 ب.ظ

یاد ندارم مثل تو زیبا بنویسم اما شاید این هم دلنوشته سخیف عاشقی در برابر متن فوق العاده ات باشد:

"باز" نه عشقیست و نه عاشقی ....
عشق یکیست و خدا هم یکی

سنگ که نیست ، دل است ، صیقل پیدا نمیکند ، فقط میشکند وچه زیباست و قیمتی دل شکسته برای "خدای عشق "

عشق معنای اوج طلب و پویاییست ، خمودگی و نا امیدی و توجیه ازپا نشستگی در " عشق " جا ندارد ...

چرا میگویند عشق مسیر است و مقصدش انتهای عشق ....
لحظه لحظه عشق زیباست ، دیدارش ، نگاهش، خیالش ، فراقش و اما وصالش ، آری وصالش
صحیح است که قتلگاه است وصال ، اما نه برای " عشق " برای چیزی که ما انسان ها به اشتباه عشق میخوانیمش ....
باورم کن انتهایی برای عشق نیست ، عشق قنلگاهی ندارد . . . . .

عشق ، جذبه خالق است به مخلوق ، ذوب مخلوق است در خالق ، همین و فقط همین ..... چیزی که ما عشق مینامیمش اگر عشق باشد شعاعیست از ازین تجلی الهی .....

پرتو روی تو تا در خلوتم دید آفتاب / میرود چون سایه هردم بر دم و بامم هنوز
نام من رفتست روزی بر لب جانان به سهو / اهل دل را بوی جان می آید از نامم هنوز

عشق الهی در اوج خود وصال خداست ..... و " عشق " انسانی متشعشع شده ، وصال انسانیست ....
طلب و نیستی مراحل قبل از وصالند .... اما وصال ، آری وصال همانیست که خدا برای بندگان خاکیش قرار داده تا اثبات کنند که میشود در کنار محدودیت کالبد خاکی ، زندگی روحانی داشت .....

دوستی میگفت ، وقتی امتحانت را در عشق پس دادی خدا در دنیا قرارت میدهد تا برای بندگانش الگو باشی ...
آری اینست وظیفه عاشقان تا بیاموزند دیگران را ، وصال روحانی و جسمانی دو بال انسانیست که ملکوتی و خاکیست ، برای " خدا " شدن .....


پ.ن: راستی گفتی روزی نگاهت به نگاه کسی گره خواهد خورد ، یاد حرف دوستی افتادم که میگفت اگر آینده جایی روزی همدیگر را دیدیم آیا چه خواهیم کرد ؟؟؟ باید عرض کنم ما اصلا گره از نگاهمان باز نکریدیم ....

ممنون خیلی قشنگ بود...
من باور دارم که دو انسان از قلبشان به هم متصلند، و مهم نیست که چه کار می کنید، که هستید و کجا زندگی می کنید؛ اگر مقدر شده که دو نفر با هم باشند، هیچ مرز و مانعی بین آنها وجود نخواهد داشت...

زندگی به ما آموخته که عشق در نگاه خیره به یکدیگر نیست، بلکه در یک سو نگریستن است...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد