آرزویم اینست نتراود اشک درچشم توهرگزمگرازشوق زیاد..

وبه اندازه هرروزتو عاشق باشی ...عاشق آنکه تورامی خواهد...

آرزویم اینست نتراود اشک درچشم توهرگزمگرازشوق زیاد..

وبه اندازه هرروزتو عاشق باشی ...عاشق آنکه تورامی خواهد...

راز عشق شقایق

Iran Eshgh Group !

 

شقایق گفت :با خنده نه تبدارم ، نه بیمارم
گر سرخم ،چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی 

 
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته

 
ز آنچه زیر لب می گفت: شنیدم سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش
افتاده بود- اما طبیبان گفته بودندش 

 

 
چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را 
 بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده، که افتاد چشم او ناگه به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من  

 

 

   

Iran Eshgh Group !

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و
به ره افتاد و او می رفت و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را رو به بالاها تشکر می کرد پس از چندی
 
 

 

هوا چون کوره آتش زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟  

 

 

 

 

   

 

 

  

 

 

   

مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت زهم بشکافت

 

   

اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد

 

Iran Eshgh Group ! 

 

 

 
ومن ماندم نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد 
 
Iran Eshgh Group !

 

  نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل که تو تاج سرم هستی دوای دلبرم هستی بمان ای گل 
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه
دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟
واز این گل که جایی نیست ؛ خودش هم تشنه بود اما
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و من در دست او بودم وحالا من تمام هست او بودم
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز دوایی نیست

 
 
اگر یک شاخه گل آرد ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و بسوزانند
شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود

نظرات 5 + ارسال نظر
طراحی وب سایت یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:36 ب.ظ http://www.irandream.com

سلام و متشکر از شما

طراحی وب سایت حرفه ای در ایران

تسخیر یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:45 ب.ظ http://www.taskhir.com

سلام راز عشق شقایق جالب بود در کل وبلاگت خوبه به مانم یه سر بزن سایتمون درباره طراحی و خدمات وب سایت هست شاید به دردت بخوره
خواستی تبادل لینک هم کنی به قسمت - لینک دوستان - برو
موفق باشی[گل]
www.taskhir.com

شبنم چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:27 ب.ظ http://seven-stones.blogsky.com

پلاک16 پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:01 ب.ظ http://pelak16.blogsky.com

سلام دوست عزیز
دوست دارم شما هم به این سوالم جواب بدی
این کارو می کنی
پس بهم سر بزنو مطلب اولمو بخون !!!؟
مرسی بیا تو وبلاگم ممنون می شم تو نظر سنجی باشی ؟؟؟


http://pelak16.blogsky.com

سلام دوست عزیز....
باشه حتما سر میزنم...

شبنم جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:13 ق.ظ http://seven-stones.blogsky.com

امشب چرااااااااااااااااا اینجوری شده ؟ نظرات غیب میشه

گفته بودم :

خوبه که این اخلاقو نداشته باشین
همونی که اخلاقی که ...

برای اطلاع از ادامه مطلب به هفت سنگ مراجعه شود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد