شنیدستم که مجنون دل افگار
چو شد از مرگ لیلی اش خبردار
گریبان چاک زد با آه و افغان
به سوی قبر لیلی شد شتابان
در آنجا کودکی دید ایستاده
به هر سو دیده حسرت گشاده
سراغ تربت لیلی از او جست
سپس آن کودک بخندید و به او گفت
تو را مجنون اگر آن عشق بودی
ز من کی این تمنا می نمودی
در این صحرا به هر سو جستجو کن
ز هر خاکی کفی بردار و بو کن
ز هر خاکی که بوی عشق برخاست
یقین دان تربت لیلی همانجاست