آرزویم اینست نتراود اشک درچشم توهرگزمگرازشوق زیاد..

وبه اندازه هرروزتو عاشق باشی ...عاشق آنکه تورامی خواهد...

آرزویم اینست نتراود اشک درچشم توهرگزمگرازشوق زیاد..

وبه اندازه هرروزتو عاشق باشی ...عاشق آنکه تورامی خواهد...

آهسته رو..!!



ای ساربان آهسته رو کارام جانم می‌رود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود
من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود

بازگرد ای خاطرات کودکی...


بازگرد ای خاطرات کودکی

برسوار اسبهای چوبکی



خاطرات کودکی زیباترند

یادگاران کهن ماناترند

درسهای سال اول ساده بود

آب را بابا به سارا داده بود

درس پند اموز روباه وخروس

روبه مکارو دزد وچاپلوس


روز مهمانی کوکب خانم است

سفره پر از بوی نان  گندم است


کاکلی گنجشککی باهوش بود

فیل نادانی برایش موش بود


باوجود سوزو سرمای شدید

ریز علی پیراهن از تن می درید

تا درون نیمکت جا می شدیم

ما پر از تصمیم کبری می شدیم


پاک کن هایی ز پاکی داشتیم

یک تراش سرخ لاکی داشتیم

 

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت

دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود

برگ دفتر ها به رنگ کاه بود

 

همکلاسی های درد ورنج وکار

بچه های جامه های وصله دار

بچه های دکه سیگار سرد

کودکان کوچک اما مرد مرد

 

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود

جمع بودن بود وتفریقی نبود

کاش میشد باز کوچک می شدیم

لااقل یک روز کودک می شدیم

 

یاد ان آموزگار ساده پوش

یاد آن گچها که بودش روی دوش

ای معلم نام وهم یادت بخیر

یاد درس آب وبابایت بخیر

 

ای دبستانی ترین احساس من

بازگرد این مشقها را خط بزن


باز باران٬ با ترانه!

باز باران٬ با ترانه


میخورد بر بام خانه


 خانه ام کو؟ خانه ات کو؟



یادت آید روز باران

گردش یک روز دیرین؟

پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟



خاطرات خوب و رنگین

در پس آن کوی بن بست

در دل تو٬ آرزو هست؟


کودک خوشحال دیروز

غرق در غمهای امروز

یاد باران رفته از یاد

آرزوها رفته بر باد



باز باران٬ باز باران

میخورد بر بام خانه

بی ترانه ٬ بی بهانه

شایدم٬ گم کرده خانه

مسلمانان مرا وقتی دلی بود !!

مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود

به گردابی چو می‌افتادم از غم
به تدبیرش امید ساحلی بود

دلی همدرد و یاری مصلحت بین
که استظهار هر اهل دلی بود

ز من ضایع شد اندر کوی جانان
چه دامنگیر یا رب منزلی بود


هنر بی‌عیب حرمان نیست لیکن
ز من محرومتر کی سایلی بود

بر این جان پریشان رحمت آرید
که وقتی کاردانی کاملی بود


مرا تا عشق تعلیم سخن کرد
حدیثم نکته هر محفلی بود

مگو دیگر که حافظ نکته‌دان است
که ما دیدیم و محکم جاهلی بود