کی گفتمت که خشت سرا از طلا مکن
گفتم سرای خلق چو ویرانه ها مکن
کی گفتمت که مرو بر مراد خویش
گفتم مراد کسی زیر پا مکن
کی گفتمت که دور ز عیش و سرورباش
گفتم سرور و عیش کسی را عزا مکن
کی گفتمت که نام خدا بر زبان مبر
گفتم جفا به خلق به نا م خدا مکن
شوشتری
که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود