من در این آبادی پی چیزی میگردم!
پی ریگی نوری لبخندی...
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی شاخه نارونی تا ابدیت جاریست...
ای کاش در آن لحظه که تقدیم تو شد هستی من می سپردم که مراقب باشی جنس این جام بلور است پر از عشق و غرور است مبادا بازیچه شود می شکند...
زندگی بافتن یک قالیست
نه همان نقش ونگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده
تو در این بین فقط می بافی
نقشه را خوب ببین
نکند آخر کار قالی زندگی ات را نخرند...
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من، لیک غمی غمناک است.