فــرقے نــבارב .. چــه ڪسے چــہ مے گــویــב ،
" تــــــــــو " !!
همــانــے ڪـہ همــیـشـہ
" בوســتـش בارم " همــانـے ڪـہ تــا غــصـّـہ ام مے گیــرב ســر و ڪلّـــہ اش پــیــدا مے شوב
و تــا مــرا نـخنـבانـב בســﭞ بـرבار نمے شوב
هـمـانے ڪـہ همــیــشـہ پـــُـر اسـﭞ از
شـور و شـاבے و زنـבگے ...
" تــــــ♥ــــو "
همیشه هــمــانے
یه روز پاییزی ... تو خیابون
با یه دل یخ زده داری از پشت شیشه بیرون رو نگاه می کنی!
بعضی ها خندون
بعضی ها بی تفاوت
بعضی ها خوابالود
بعضی ها کلافه از ترافیک
بعضی ها پر جنب و جوش
یه لبخند مصنوعی به همه...
صدای موزیک داره گوشتو کر می کنه!!!
یه لحظه مکث!
آهنگ بعدی ...
"افسوس واسه تو ای دل ساده...
که هر کس واست عقده ای فرستاده...
هرکی که اومد جلوت گف دلسوزه تویه...
دیدی که باعث غم امروز تویه..."
خیره میشی به جاده، بغض گلوتو گرفته ...
کی می تونه بفهمه تو دلت چی می گذره؟
شیشه رو می کشی پایین...
همزمان با حس خنکی باد روی صورتت اشکات سرازیر میشه...
می باره و می باره و می باره
مثل پرنده پر می کشی و میری تو دنیای خودت،
اونجایی که تمام خاطرات گذشتت آرزوی امروزته...
غرق میشی تو خودت...
یه دفعه به خودت میای!
کجایی پسر؟حواست کجاست؟اِ ... داری گریه می کنی؟
یه لبخند ساختگی...
و بعدش یه قهقهه بلند تو اوج بغض و ناراحتی...
شیشه رو می کشی بالا
اشکاتو پاک می کنی و اون ماسک خندونو میذاری روی صورتت
و دوباره
به این زندگی به ظاهر دوست داشتنی
لبخند میزنی...