آرزویم اینست نتراود اشک درچشم توهرگزمگرازشوق زیاد..

وبه اندازه هرروزتو عاشق باشی ...عاشق آنکه تورامی خواهد...

آرزویم اینست نتراود اشک درچشم توهرگزمگرازشوق زیاد..

وبه اندازه هرروزتو عاشق باشی ...عاشق آنکه تورامی خواهد...

قطره‌

قطره‌ دلش‌ دریا می‌خواست. خیلی‌ وقت‌ بود که‌ به‌ خدا گفته‌ بود.


هر بار خدا می‌گفت: از قطره‌ تا دریا راهی‌ست‌ طولانی. راهی‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوری. هر قطره‌ را لیاقت‌ دریا نیست.


قطره‌ عبور کرد و گذشت. قطره‌ پشت‌ سر گذاشت.


قطره‌ ایستاد و منجمد شد. قطره‌ روان‌ شد و راه‌ افتاد. قطره‌ از دست‌ داد و به‌ آسمان‌ رفت.


و هر بار چیزی‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوری‌ آموخت.


تا روزی‌ که‌ خدا گفت: امروز روز توست. روز دریا شدن. خدا قطره‌ را به‌ دریا رساند.


 قطره‌ طعم‌ دریا را چشید. طعم‌ دریا شدن‌ را. اما...


روزی‌ قطره‌ به‌ خدا گفت: از دریا بزرگتر، آری‌ از دریا بزرگتر هم‌ هست؟


خدا گفت: هست.


قطره‌ گفت: پس‌ من‌ آن‌ را می‌خواهم. بزرگترین‌ را. بی‌نهایت‌ را.


خدا قطره‌ را برداشت‌ و در قلب‌ آدم‌ گذاشت‌ و گفت: اینجا بی‌نهایت‌ است.


آدم‌ عاشق‌ بود. دنبال‌ کلمه‌ای‌ می‌گشت‌ تا عشق‌ را توی‌ آن‌ بریزد. اما هیچ‌ کلمه‌ای‌ توان‌ سنگینی‌ عشق‌ را نداشت.


آدم‌ همه‌ عشقش‌ را توی‌ یک‌ قطره‌ ریخت. قطره‌ از قلب‌ عاشق‌ عبور کرد.


و وقتی‌ که‌ قطره‌ از چشم‌ عاشق‌ چکید، خدا گفت: حالا تو بی‌نهایتی

نظرات 5 + ارسال نظر
فریناز پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:22 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

سلام ثریا جان
خیلی ممنون که منو لینک کردین
منم شما رو لینک کردم
امیدوارم دوستای خوبی برای هم باشیم

سلام عزیزم..
خواهش میشه...
منم امیدوارم فریناز جون

فریناز پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:13 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

از داستان های عرفان نظرآهاری ...

واقعا قشنگ بود
من که همه ی داستاناشونو خوندم و دارم

ممنون

آره داستانای خیلی قشنگی داره

علی پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:55 ب.ظ http://www.zeydebneali.blogsky.com/

سلام ثریا خانوم
بسیار زیبا و فلسفی نوشتید.واقعا که اشک چشم عاشق از بی نهایت هم بالاتره...
شاد باشید و سلامت

سلاام...
خیلی ممنون

فریناز یکشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:50 ب.ظ

سلام
اومدم مهمونی ولی صاحبخونش کجاست پس؟

خانومی پشت دریما

سلااااممم...
ببخشید عزیزم صبح تا الان دانشگاه بودم ازین به بعد نبودم کلید بنداز بیا تو خونه خودتونه

فریناز دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:37 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

یالله ما اومدیم

میگم یه کلیدک واسه من بساز ثریا

چرا دیگه آپ نمی کنی؟

پستای قبلبت که خیلی پشت سر هم بود

بدو بدو ببینم منتظریم

چشم خانومی
سرم یکم شلوغ بوده در اولین فرصت آپ میکنم عزیزم ببخشید واسه تاخیر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد